روز مرگم، هر که شیون کند از دور و برم دور کنید
همه را مست و خراب از مـی انــگور کنید
مزد غسال مرا سیر شرابش بدهید
مست مست از همه جا حال خرابش بدهید
بر مزارم مگذارید بیاید واعظ
پیر میخانه بخواند غزلی از حافظ
جای تلقین به بالای سرم دف بزنید
شاهدی رقص کند جمله شما کف بزنید
روز مرگــم وسط سینه من چاک زنید
اندرون دل من یک قـلمه تاک زنید
روی قبرم بنویسید وفادار برفت
آن جگر سوخته خسته از این دار برفت
نظرات شما عزیزان:
بشار
ساعت10:37---7 آذر 1390
خبر به دورترین نقطه جهان برسد
نخواست او به من خسته بی گمان برسد
شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت
کسی که سهم تو بوده به دیگران برسد
بشار
ساعت8:35---6 آذر 1390
اگه دوست داشتن و محبت کردن جرمه آره من اقرار می کنم که کثیف ترین , پلیدترین آدم روی زمینم !
آدم زمینی
ساعت14:53---5 آذر 1390
بشار
ساعت10:24---29 آبان 1390
مردی که می خواست از دست عزرائیل بگریزد
آورده اند که صبح روزی از روزها حضرت سلیمان نبی در سرای خویش نشسته بود که ناگهان مردی سراسیمه از در درآمد ، سلام کرد و چنگ انداخت به دامن حضرت سلیمان که به دادم برس .
حضرت سلیمان با تعجب به چهره آن مرد نگریست و دید که روی آن مرد زرد و حال پریشانی دارد و از ترس می لرزد .
حضرت سلیمان از او پرسید تو کیستی ؟ چه بر سر تو آمده است که چنین ترسان و لرزانی ، مرد به گریه درآمد و گفت که در راه بودم که عزرائیل را دیدم و او نگاهی از خشم و کینه به من انداخت و من ازترس چون باد گریختم و یک راست به نزد تو آمدم و از تو یاری می طلبم و زندگی من در دستان توست ، از تو خواهش می کنم که به باد فرمان بدهی که مرا به هندوستان برد .
حضرت سلیمان لحظه ای به فکر فرو رفت و فرمود : می پذیرم ، باد را در اختیار تو می گذارم که تو را به هندوستان ببرد .
آن روز گذشت و دیگر روز سلیمان نبی عزرائیل را دید و به او گفت : این چه کاری است که با بندگان خدا می کنی ، چرا به آنها با خشم و کینه می نگری ، دیروز مرد بیچاره ای را ترسانده ای و رویش زرد شده بود و می لرزید و به نزد من آمد و کمک می طلبید .
عزرائیل سری تکان داد و گفت : حالا فهمیدم که کدام مرد را می گویی ، آری من دیروز او را در راه دیدم ولی از روی خشم به او نگاه نکردم بلکه از روی تعجب او را نگریستم و آن هم فقط یک نظر . عزرائیل ادامه داد : راستش از خداوند برای من فرمان رسید که جان آن مرد را در پایان همان روز در هندوستان بگیرم . تعجب من از همین بود که او در اینجا بود ، پس من چگونه می توانستم چند ساعت بعد جانش را در هندوستان بگیرم ؟ او در این مدت کوتاه نمی توانست به هندوستان برود .
حضرت سلیمان سری تکان داد و گفت ولی او ساعتی پس از آنکه تو را دید به هندوستان رفت و تو هم لابد جانش را در هندوستان گرفته ای ؟
عزرائیل به آرامی گفت : آری چنین است .
بشار
ساعت13:57---25 آبان 1390
رنج ...
من نمی دانم – و همین درد مرا سخت می آزارد – که چرا انسان
این دانا
این پیغمبر
در تکاپوهایش – چیزی از معجزه آن سوتر – ره نبرده است به اعجاز محبت
چه دلیلی دارد ؟
چه دلیلی دارد که هنوز
مهربانی را نشناخته است !
و نمی داند در یک لبخند
چه شگفتی هایی پنهان است ...
من بر آنم که در این دنیا
خوب بودن – به خدا – سهل ترین کار است
و نمی دانم که چرا انسان
تا این حد
با خوبی
بیگانه است ...
و همین درد مرا سخت می آزارد !
آدم زمینی
ساعت18:40---24 آبان 1390
عید غدیر رو بهتون تبریک می گم امیدوارم قدردان این بزرگ ترین نعمت الهی باشیم
نیلوفر
ساعت11:26---22 آبان 1390
عزیز دلم خیلی قشنگ بود خیلی
saeed
ساعت11:02---22 آبان 1390
مفهوم برنامه ریزی فضایی (Spatial Planning)
مفهوم برنامه ریزی فضایی که در انگلیسی Spatial Planning و در فرانسه به Amanagement Du Territoire و در فارسی برخی آن را آمایش سرزمین نیز می نامند عبارت است از توزیع متوازن و هم آهنگ جغرافیایی کلیه فعالیت های اقتصادی و اجتماعی و معنوی در پهنه سرزمین نسبت به منابع طبیعی و انسانی.
فرناز
ساعت8:45---21 آبان 1390
اندکی فکر کن ...
به آنهایی فکر کن که هیچگاه فرصت آخرین نگاه و خداحافظی را نیافتند.
به آنهایی فکر کن که در حال خروج از خانه گفتند :
"روز خوبی داشته باشی"، و هرگز روزشان شب نشد.
به بچه هایی فکر کن که گفتند :
"مامان زود برگرد"، و اکنون نشسته اند و هنوز انتظار می کشند.
به دوستانی فکر کن که دیگر فرصتی برای در آغوش کشیدن یکدیگر ندارند
و ای کاش زودتر این موضوع را می دانستند.
به افرادی فکر کن که بر سر موضوعات پوچ و احمقانه رو به روی هم می ایستند
و بعد "غرور" شان مانع از "عذر خواهی" می شود،
و حالا دیگر حتی روزنه ای هم برای بازگشت وجود ندارد.
من برای تمام رفتگانی که بدون داشتن اثر و نشانه ای از مرگ،
ناغافل و ناگهانی چشم از جهان فرو بستند،
سوگواری می کنم.
من برای تمام بازماندگانی که غمگین نشسته اند و هرگز نمی دانستند که :
آن آخرین لبخند گرمی است که به روی هم می زنند،
و اکنون دلتنگ رفتگان خود نشسته اند،
گریه می کنم.
به افراد دور و بر خود فکر کنید ...
کسانی که بیش از همه دوستشان دارید،
فرصت را برای طلب "بخشش" مغتنم شمارید،
در مورد هر کسی که در حقش مرتکب اشتباهی شده اید.
قدر لحظات خود را بدانید.
حتی یک ثانیه را با فرض بر این که آنها خودشان از دل شما خبر دارند از دست ندهید؛
زیرا اگر دیگر آنها نباشند،
برای اظهار ندامت خیلی دیر خواهد بود !
"دیروز"
گذشته است؛
و
"آینده"
ممکن است هرگز وجود نداشته باشد.
لحظه "حال" را دریاب
چون تنها فرصتی است که برای رسیدگی و مراقبت از عزیزانت داری.
اندکی فکر کن ...
آدم زمینی
ساعت23:24---18 آبان 1390
«سوختم افروختم آتش گرفتم سوختم
تا عاشقی آموختم دیوانه ام دیوانه ام
خیزید و زنجیرم کنید با عفل تدبیرم کنید
از عشق او سیرم کنید دیوانه ام دیوانه ام »
این شعر وحشی هم خیلی قشنگه
از سوخته جانی چون وحشی بافقی بعید نیست چنین وصیت نامه ای . شیرین و فرهادش رو خوندی ؟
hossein
ساعت11:18---16 آبان 1390
سلام وبلاک خوبی دارید یه سر به من بزن
نظر یادت نره کلک بیا تو کلک
کلبه ی کاغذی
ساعت12:41---15 آبان 1390
سلام عزیزم زیاد مشخص نیست.به روزم با یک پست با عنوان طراوت باران
MOHAMAD
ساعت10:23---15 آبان 1390
سلام وب فشنگ و جملاتت خیلی دیوونه کنندس
من شما رو لینک کردم ولی هرکاری کردم نشد خودمو لینک کنم اگه دوست داشتید و از وبم دیدن کردید خوشتون اومد منو با نام تنهاترین عاشقانه لینک کنید
موفق باشید در پناه او...
|